دیروز امروز شد و هیچ. میترسم فردا امروز شود و . نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آذر 1391ساعتتوسط آرام. بسته شد درب های زندانش. و به آرامشی رسید خانه کمی. بعد از آن نعره های طوفانش. و زنی تا سحر به فکر فرار. و دلش گرم شد به نفرین ها. که خدایا بگیر از او جانش. چند ساعت گذشت و آخر کار. خواب آمد سراغ چشمانش! نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور 1391ساعتتوسط آرام. دستی به ببر به لحجه ی جغرافیای من.

ღ ღ دلم تنگ میشه برات ღ ღ. و عشق صدای فاصله هاست فاصله هایی که غرق ابهامند . Ɣ ɣ اسباب کشی ɣ ɣ. سلامی به بلندای سکوت و بغض های در دل مانده. نزدیک به 8 سال پیش تصمیم گرفتم این وبلاگ رو بسازم. طی این مدت دوستای خیلی خوبی پیدا کردم که یاد و خاطرشون. این همه مدت میومدن و با حرفها و نظراتشون باعث دلگرمی من میشدن. مسافر هم به قول یه دوستی که برام نظر گذاشته بود یه روزی میره درسته چون منم. رفتنی شدم البته از این وبلاگ! ღ ღ هر چه خواستی بنویس ღ ღ.