Date Range
Date Range
Date Range
شوخی شوخی جدی شد! خداحافظ ای قصه ی عاشقانه. خداحافظ ای آبی روشن دل. خداحافظ ای عطر شعر شبانه. خداحافظ ای داغ بر دل. تو تنها نمی مانی ای مانده بی من. تو را می سپارم به دل های خسته. قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم خداحافظ . دنیا اگه مردونگی سرش می شد اسمش دخترونه. ن بین که می خندم! کارم از گریه گذشته! .
در این روزهای زندگی ام یاد گرفتم که فراموش کردن جزئی از دوست داشتن است. سلام به همه دوستای خوبم. بلاخره بعد از یک سال دوباره اومدم یه سر به وبلاگم زدم. از همتون ممنونم که میومدین و نظر میدادین. من شور و شر موج و تو سرسختي ساحل.
موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست مرد مزرعه دار. تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن. مزرعه يك تله موش خريده بو. موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به. همه ي حيوانات بدهد .
گت دای گوزلیم یاره ووران یار اولا بیلمز. و سال ها بعد خواهی فهمید که زندگی عشق بود یا ثروت. ღღ ღღ عشق و نفرت ღღ ღღ. من بادلم زیبایی را زیباتر میکنم.
بالاخرههههههههه امتحانام تموم شد! بالاخره امتحانام تموم شد! الان از امتحان آخریم میام و تو کافی نتم. تو امتحانا تپل تر شدم. از فردا باشگاه و بدن سازییییییییییییییی. بعد از این همه وقت نرفتن به مسافرت این یکی میچسبه. حالا حال میده کارمون نشه! نفوس بد نزن هانیههههههههه! خلاصه ایزوولیا. وای از این همه امتحانه سگی. ولی به این حد نیسیم که حس آپ کردن نداشته باشیم. وهمون طور که توی تیتر میبینید.
باور نداره قلبم وقت وداع رسیده. انگار که غم آتشی بر پیکرم کشیده . دلمون برای همه ی شما دوستای خوب تنگ میشه . به دوستی و یگانه گی. شهرهمه بیگانگی و عداوت است. هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم. تنهای غم انگیزش را در می یابم.
اگر بی مزه یا قدیمی بود به بزرگی خودتون ببخشید. این چیزا هست که دخترا بازی میکنن . وای خدا چقدر بی مزس این بازیایه دخترونه! بد نیس یه ذره بلا سرشون بیاریم. خدا میدونه این زنها چه موجوداتی هستند که این. برای جلب توجهشون دست به کارای. ۱۰۰ با گفتم الان هم میگم. تو زندگیت حتی به نزدیکترین کست هم اعتماد نکن. برای دیگران هم طعمه نذار چون ممکنه خودت طعمه بشی.
یه وقتایی همه چی هست ولی اونی که باید . نیست! تو نیستی سرد و یخبندون . تموم فصل ها پاییزه . بر چهرهء خویش نقاشی کنم. بازهم بارون اومد و ما نیستیم . این مطلب مال 2سال پیش منه تووهمین وبلاگ. دل نوشته هاي خاك خورده.
من تنها تر از همیشه برگشتم. کامنت داشتید هر روز سر میزنم ج میدم . گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود. و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول میگذارد مصراعی بگوید. که سلطان حکم قتلش را بدهد. و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت. مصراع دوم را چنان بگوید. که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد. بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند.
Saturday, May 30, 2009.