نوشته شده توسط در یکشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۸۸. نوشته شده توسط در سه شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۸۷. نوشته شده توسط در جمعه هفدهم آبان ۱۳۸۷. نوشته شده توسط در سه شنبه چهاردهم آبان ۱۳۸۷. نوشته شده توسط در سه شنبه چهاردهم آبان ۱۳۸۷. نوشته شده توسط در دوشنبه سیزدهم آبان ۱۳۸۷. نوشته شده توسط در پنجشنبه نهم آبان ۱۳۸۷. نوشته شده توسط در چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۸۷.

Sunday, October 10, 2010. and yet, strangely wonderful.

این وبلاگ رو درست کردیم تا خاطرات و عکسای دخترمون رو توش بذاریم. سلام به دخملی و بابایی عزیزش. خب این روزهاتون مبارک باشه و شاد باشید همگی. ما بیشتر امسال نیشابور بودیم کلا ساید دو یا سه روز مشهد موندیم هم چون مامانم اینا رفتن طبس و عیدی جایی نرفتن و هم اینکه چون نیشاوبر گشت و گذار بیشتر بود. دوازده و سیزده هم رفتیم بیرون که عکس هاش رو براتون از سر فرصت میزارم ببینید و اما امروز. روز خیلی خوبی بود شکر خدا. ترجمه هام داره خیلی خوب پیش میره. بابابزرگ هم امروز برای گریسا خودش موز خرید و پریسا خیلی خوشحال شد.

عاشقی که سرنوشت و رقم زد. روزگارم مثل ذغال خیلی سیاهه. ندارم از تو نشونه سر دو راهی موندم. آخه چه جوری میتونم فراموشت کنم. با غم و غصه هام یه جا خاکت کنم. با این دلم نا مهربونی. چرا باید به دنبال جای پاهات بگردم. اون دوتا چشم قشنگت لحظه به لحظه. فدات بشم تنم داره میلرزه. لبات و تکون بده بزن یه حرف عاشقونه. اگه روزی یه بار نبوسمت. گل ناز من باش دیونه وار. بیا و چشمام باش و عزیزم. روزی برسه که به یادت نباشم.