آنجا که نام مهدی نیست , قرار نه , فرار باید کرد. ظ روز پنجشنبه ٢٥ اردیبهشت ۱۳٩۳. بود حوضی در ازل در نزد یار. تاج وحدت بر سر آن دو نگار. هر دو محو وصف و ذات کردگار. هر دو سائل بر سبوی حوض یار.

توی این روزها در گیر ثبت نام پیش دبستانی شما هستیم. می بینی دخترم زمان چه زود می گذره. هم برای تو می گذره و هم برای من. بعد با لحن دلسوزانه میگی بابا نمی خوام پیر بشی و بعد بمیری. تو فقط شاد باش و آرام. چه من باشم و چه نباشم فقط تو بخند عشقم. بزار کمی فدات بشم دلم تنگ شده. از اینکه هستی و نفس می کشی.

جان من فدای خاک پاک میهن است. یکی از مطالبی که پست کردم درباره ی مجسمه فردوسی بود و کلی هم بد وبیراه گفتم به باعث و بانی هاش.

اینبار میخام واسه تو بگم عشقم. چشماتو که دیدم دنیامو پیدا کردم. تورو با دنیا عوض نمیکنم. انقد به بزرگی و سرسختیت نناز. عاشق همان کسی که نباید بشوی.

اول دی من تونستم خودم به تنهایی بنشینم. راستی منم امسال ماه محرم سقا. میدونم دیره ولی عکسمو واستون آوردم. تقصیر عممه که دیر به دیر وبمو آپ میکنه.